پارسا نفس زندگی

89/6/29دل نگرانی های مادر

گل پسر من الان دیگه 2.5ساله شدی ولی قدت همچنان87و وزنت 12.300از وزنت خیلی ناراضی نیستم ولی از قدت چرا هرچی مقاله در مورد قد هست رو خوندم آخه کی میخوای قد بکشی مادر من آخه دوست دارم قدبلند باشی ولی همه جوره عشق مادر هستی و مورد پسند مادر میدونی دیگران که میگن دوست دارم موهای سرمو بکنم یکی نیست بگه به شما چه مربوط  
24 بهمن 1390

89/6/10شیرین زبونی های پارسای گلم

بابا بیا بازی آخه من منتظرم (فسقلی) یه شب من رفته بودم دستشویی اومدم دیدم نیستی همه جا رو گشتم دیدم رفتی تو حموم عصبانی شدم گفتم پارسا من دیگه مامانت نمیشم گفتی اشکال نداره من آدمت میکنم (داشتم میمردم از خنده این همون حرفی بود که چند شب قبل خودم بهت گفته بودم) عمه نرگس چند روز خونه ما بود همش به سبحان حسودی میکنی آخه عمه شما رو خیلی دوست داشت ولی وقتی خودش بچه دار شد دیگه نمیتونست بهت محبت کنه مثل قبل یه روز عمه از دست سبحان عصبانی شد بهش گفت از جلو چشمم دور شو سبحان ولم کن میکشمت میزنم نابودتت میکنم (البته به شوخی)ولی شما تو عالم بچگی این طعنه رو دیدی اومدی میگی عمه بیا باهم بکشیمش نابودش کنیم. بردمت دستشویی داریم سعی میکنیم از پوشک ب...
24 بهمن 1390

89/5/22

پسر خوشگل و نانازم سلام  اونقدر شیرین زبون شدی که نمیدونم چی بگم انقدر غرق در روزمرگی های زندگی شدیم که یادمون میره ثمره عشقمون داره روز به روز بزرگتر میشه و ما روز به روز پیرتر هفته قبل که تعطیلات تابستونه بود یه هفته رفتیم آلاشت فکر کنم برات فوق العاده بود و بهت خیلی خوش گذشت شما همش بیرون بودی همش تو حیاط بودی ساعت 12شب که میخواستیم بخوابیم می گفتی بریم دور بزنیم میگفتی نمیخوابم خنده دارتر این که میذاشتم رو پام تا بخوابونمت میگفتی من نمیخوابم منم میگفتم حالا یه استراحتی بکن و تو ثانیه ای خوابت میبرد بس خسته بودی روزها و شبهای فوق الهاده ای بود 6تا کتاب مقوایی رو عین بچه مدرسه ای با خودت این ور اون ور میبردی واسه همه میخوندی دخترعموت ...
24 بهمن 1390

89/4/15دانشمند کوچولوی من

سلام عزیزترینم دانشمند کوچولوی مامان فردا 2سال و 4ماهه میشه فردا دقیقا در سال 86روزی هست که من فهمیدم کوچولوی نازی مثل شما تو دلمه هرگز اون روز رو نمیتونم فراموش کنم گل پسر مامان روز به روز بزرگتر میشی و من و بابا پیرتر این حقیقت تلخ زندگی هست گلم وای قربون حرف زدنت بشم باورم نمیشه در عرض 1.5 ماه اینقدر خوشگل حرف بزنی خیلی خیلی با مزه حرف میزنی وقتی من لباس جدید میپوشم مامان اوشل شدی میگم قربونت برم خوشگلی ماهی نفسی میگی نه مامان اوشله وای دلم ضعف میره  از رو زمین موی منو بلند میکنی میگیری تو دستت میگی همش موهات میلیزه دیشب اومدم کنارت تو تختت دراز کشیدم تا ببینم باد کولر بهت میخوره یانه برگشتی میگی جای اودت بخواب منو و بابایی مرده بودی...
23 بهمن 1390

89/5/4برای روز پدر

برای روز پدر پدرم راه تمام زندگیست پدرم دلخوشی همیشگی است تازه پارساجون یه شعر خیلی خوشگل و یه کارت پستال خوشگل به بابایی هدیه دادی بابای اوب و نازم   من با تو ارفرازم بابایی مهربونم عزیزتر از جونم فدات بشم الهی تو بابای اوب مایی باباجونم باباجون
23 بهمن 1390

89/3/26تعطیلات خردادماه که خوش نگذشت

عسلم سلام آخه از چی بگم که هروقت میخوام از شیطنتهات بگم یهو مریض میشی تعطیلات 14و15خرداد که بابا بالاخره یه مرخصی یه روزه گرفت و دایی جواد از بابل اومده وبا هم با ماشین پدرجون راهی آلاشت شدیم به خاطر مریضی شما تلخ شد و اصلا اصلا بمن خوش نگذشت از صبح که داشتیم می رفتیم حس کردم گرمی به خودم دلداری دادم البته بابا و دایی جواد هم یه سره منوتخریب میکردن تو وسواس درای والکی میگی بچه مریضه و این جور حرفا که من کم نشنیدم شب که رسیدیم تب کردی و سرفه های وحشتناک البته طول روز بازی میکردی ولی شبا تب میکردی خلاصه خیلی بد بود و همین که برگشتیم بردیمت دکتر برات آنتی بیوتیک نوشت تازه دکتر میگفت صدای  سینت خیلی بدتر از چرکشه  که به خاطر آلرژی هست ...
23 بهمن 1390

89/3/21اولین جمله ای که گفتی نازنینم

قربون گل پسرم بشم من سلام شیرین زبون مامان از شب پنجشنبه 2/3/89اولین جمله سه کلمه ای خودتو گفتی و از اون جا بود که زبونت باز شد و هی گل تراوید و تراوش کرد ماجرا از این قرار که موقع خواب هی میگفتی شعر یعنی مامان شعر بخونه منم گفتم مامانی خوابم میاد حوصله ندارم خودت بخون و تو با اندکی صبر و فکر کردن گفتی (بلت نیست پاشا) وای اونجا بود دوست داشتم بخورمت انقدر خوشحال شدم از جمله ای که گفتی ولی محتویاتش ناراحتم کرد گفتم بلد نیستی خودم یادت میدم گلم بعد برات تاب تاب عباسی رو خوندم و شما در کمتر از نیم ساعت یاد گرفتی خواب به کل از سرمون پرید بابا هم عصرکار بود و یک نیمه شب میرسید تا اون موقع که بابا اومد اجرا هم کرد هم من و مهم ابا و خودت از خوشحا...
23 بهمن 1390

89/3/13روز مادر

مهربانی ات را که کم می آورم بهشت گم میشود روبه رویم نیست وقتی ابری آسمان و غربت چشم های تو فرومی ریزد در آیینه مهربانی ات را کم می آورم ، بهشت گم می شود مرا ببخش شاید کودکانه هایم تو را دلگیر می کند پارسا عمر من عشق من هستی نازنین زیباترین دلیل بودنم امروز روز مادر است و من از تو ممنونم که وجودت مرا مادر کرد  مامانی زیبای من بهترین هدیه رو روز مادر به من دادی زنگ زدی ادره به کمک بابا گفتی (مامان اوزت موبارک)وای الهی فدای جمله قشنگت بشم تازه شب هم به مامانی و عزیز هم روزشونو  تبریک گفتی
8 بهمن 1390

1389/2/31کاش میدانستم آن چه از عمق نگاهت به نگاهم جاریست

قبل از هر چیز برایت آرزو میکنم که عاشق شوی ، و اگر هستی ، کسی هم به تو عشق بورزد ، و اگر اینگونه نیست ، تنهاییت کوتاه باشد ، و پس از تنهاییت ، نفرت از کسی نیابی. آرزومندم که اینگونه پیش نیاید ....... اما اگر پیش آمد ، بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی. برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی ، از جمله دوستان بد و ناپایدار ........ برخی نادوست و برخی دوستدار ........... که دست کم یکی در میانشان بی تردید مورد اعتمادت باشد . و چون زندگی بدین گونه است ، برایت آرزو مندم که دشمن نیز داشته باشی...... نه کم و نه زیاد ..... درست به اندازه ، تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قراردهند ، که دست کم یکی از آنها اعتراضش به ح...
8 بهمن 1390

1389/2/28خاطره تلخ بیماری پسری

کاش هیچگاه این اتفاقات نمی افتاد تا من هرگز آن را ثبت نمیکردم پسر نازنینم از تعطیلات عید که برگشتیم تا دوهفته همش آبریزش بینی و سرفه داشتی ولی به حساب آلرژی زیاد بهش توجهی نمیکردیم تا اینکه یه شب جمعه تب وحشتناکی کردی من و بابا تا 3صبح بالای سرت نشسته بودیم و من مرتب گریه میکردم استامینوفن اصلا جوابگو نبود و تو در تب میسوختی تا اینکه 4صبح بردیمت بیمارستان کودکان اونجا یه دکتر ویزیتت کرد و گفت ریه هات چرک کرده یه انتی بیوتیک خیلی قوی داد با شربت سرفه تا ساعت 10صبح تبت قطع شد ولی خوب نشده بودی بی اشتها و خواب آلود بودی عزیز هم اومد پیشت موند و من رفتم سرکار ولی تو همچنان خوب خوب نشده بودی تا اینکه سه شنبه اون هفته تصمیم گرفتیم دوباره ببریمت دک...
8 بهمن 1390
1